وصیت و خاطره شهدا

در این وبلاگ سعی شده که تمامی وصیت و خاطره شهدا نوشته شود

وصیت و خاطره شهدا

در این وبلاگ سعی شده که تمامی وصیت و خاطره شهدا نوشته شود

بدانید که ما مدیون خون شهدا هستیم و باید همیشه یاد آنها باید بکنیم.
ما باید در جهاد مدافعان حرم شرکت کنیم چون خانم حضرت زینب(س) تنها است و ما باید به حضرت زینب (س) ثابت کنیم که((کلنا عباسک یا زینب)

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای دفاع مقدس» ثبت شده است

نتیجه تصویری برای شهید حسن فدایی


در تاریخ 1344/7/3 در شهرستان فریدونکنار پسری به دنیا آمد که مادرش نامش را حسن نامید. شهید حسن فدایی در خانواده ای کاملا مذهبی و متدین رشد یافت. مادرش قبل از اینکه او را به مدرسه بفرستد، به مکتب فرستاد تا سواد قرآنی بیاموزد. از همان کودکی با تعالیم مذهبی و اعتقادی آشنا شده بود. انس به نماز و شرکت در نماز های جماعت و جمعه از خصیصه های بارز ایشان بود. به فرایض دینی پایبندی بسیاری داشت. هیچ وقت بدون وضو نبود. وقتی که به مدرسه رفت هوش و ذکاوتش زبان زد همه ی معلمین شده بود. دوره ی پنج ساله ابتدایی و راهنمایی را بدون هیچ مشکلی پشت سر گذاشت. ناگفته نماند شهید حسن فدایی با آن که سن و سال کمی داشت، قبل از انقلاب در فعالیت هایی چون شرکت در راهپیمایی و تظاهرات ، پخش اعلامیه و شرکت در جلسات مذهبی حضور فعال داشت. به برادران و خواهرانش همواره سفارش می کرد که در هیچ شرایطی امام را تنها نگذارند و همیشه گوش به فرمان ولایت و در خط ولی فقیه زمان باشند. در بین ائمه ارادت خاصی به امام زمان (عج) داشت.

ورود وی به مقطع دبیرستان با شروع جنگ همزمان بود ؛ موضوعی که وی را به ترک تحصیل و عزیمت به جبهه های غرب(کردستان) واداشت. نخستین اعزامش به تاریخ 64/5/2 باز می گردد. در آن جا به مبارزه جدی با عناصر ضد انقلاب(کومله و دموکرات) برخاست. و سپس به جبهه های جنوب عزیمت کرد. به خاطر توانایی و شایستگی های که داشت مسئولیت های مهمی چون معاون گردان و مدیریت داخلی گردان را به او واگذار کردند. شجاعت، شهامت و ایمانش در بین رزمندگان مثال زدنی بود. دعای همیشگی اش آرزوی سلامتی برای امام خمینی و بعد به شهادت رسیدن خودش بود. تا جایی که هر وقت مادرش می خواست قرآن بخواند می گفت : مادر جان! برایم دعا کن که شهید شوم. سرانجام در تاریخ66/3/14 در عملیات کربلای 10 شهد شیرین شهادت را لاجرعه سرکشید. پیکرش بر اثر تهاجم دشمن به مدت 45 روز در همان منطقه عملیاتی باقی ماند. شدت جراحات وارده بر پیکرش به حدی زیاد بود که چهره مبارکش برای دوستان و آشنایان غیرقابل تشخیص بود...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۱۴
سیدعلی مشتاقی نیا

اشک های عاشقانه (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)


یبش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»

گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»

رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»

بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا مهدی همین طوری روی سجاد نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!

شاید کسانی که درک نمی کردند، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!

خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن اشکها و گریه ها و «الهی العفو» گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.

شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. شبنم اشکها بر نورانیت چهره اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشست کنارمان. در دلم گفتم: «خدایا! این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمی شناسد!»

غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....

از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»

بهترین فرصت استراحتش توی ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۵۷
سیدعلی مشتاقی نیا