سردار شهید محمد حسین محمودزاده در سال 1337 در روستای کوهستان در شهرستان بهشهر متولد شد. و به سبب تقارن تولدش با ولادت حضرت امام حسین(ع) نامش را محمدحسین گذاشتند. وی در دوره ابتدایی را با موفقیت در روستای محل سکونت خود سپری کرد. سپس برای ادامه تحصیل راهی بهشهر شد. در همین دوران فعالیت های انقلابی مردم بهشهر آشکار تر گشت و ابن عاملی شد که محمد حسین به عرصه انقلاب و اسلام وارد شود. همچنین او به مطالعه کتب و فرا گیری احکام اسلامی و قرآن پرداخت و این تلاش ها از او فردی متدین و آگاه ساخته بود. وی از جمله نخستین کسانی بود که در تاسیس کتابخانه و صندوق قرض الحسنه روستای زادگاه اش در جهت خدمت به مستضعفین گام برداشت. با تشکیل سپاه پاسداران وی نیز خود و آرمان هایش را به این نهاد پیوند زد. به گفته ی یکی از دوستان نزدیکش او بیشتر آموزش های نظامی را با موفقیت پشت سر گذاشته بود. و مهارت خاصی در فنون نظامی داشت تا جایی که حتی به دیگران آموزش می داد. آمادگی بالای جسمانی و نظامی او باعث شده بود که به عضویت گروه ضربت سپاه ساری در آید. پس از مدتی عازم کردستان شد تا به سهم خود به مقابله و مبارزه با دموکرات ها بپردازد. با شروع جنگ تحمیلی و با توجه به اینکه شهید محمود زاده در نوار مرزی کشور خدمت می کرد. از جمله نخستین افراد شرکت کننده در جنگ به شمار می آمد. شهید محمدحسین محمود زاده در جریان حملات به قصر شیرین، سرپل ذهاب و ... رشادت های بسیاری از خود نشان داد و بسیار از مزدوران عراقی را به هلاکت رساند. او پس از چهار ماه حضور مستمر در جبهه به بهشهر بازگشت و مدتی بعد بار دیگر قصد رفتن کرد. اما مادرش گفت: من دیگر تاطت دوری ات را ندارم. در همین سپاه بهشهر باش و خدمت کن. شهید گفت: مادر عزیزم 20 سال امانتی بودم از سوی خدا در نزد تو. حالا می خواهم به نزد صاحب اصلی ام بازگردم.
همچنین شهید هنگام رفتن لباس سپاه تازه ای را که تابه حال نپوشیده بود به خواهرش و گفت: اگر جنازه مرا نیاوردند این لباس را به جای جسم ام به خاک بسپارید. سر انجام شهید محمد حسین محمود زاده در روز 26 بهمن سال 59 در منطقه ایلام بر اثر اصابت گلوله به لقاالله پیوست. سردار شهید محمد حسین محمود زاده فردی امین و معتقد به اصول اسلام و نظام انقلاب بود. به گفته ی خواهرش بسیار امانت دار بود و در حفظ اسرار به ویژه اسرار کاری اش بسیار دقیق و حساس بود به طوری که در نامه ها و تماس های تلفنی که با خانواده داشت از عملیات ها و مناطقی که در آن شرکت می کرد حرفی به میان نمی آورد. خواهرش در ادامه گفت: وقتی از خط مقدم بر می گشت معمولا من ساکش را باز می کردم و می دیدم همراه لباس هایش همیشه یک جلد کلام الله مجید نیز هست. می گفت: می بایستی به فرموده امام با یک دست قرآن و بادستی دیگر اسلحه داشته باشیم.