وصیت و خاطره شهدا

در این وبلاگ سعی شده که تمامی وصیت و خاطره شهدا نوشته شود

وصیت و خاطره شهدا

در این وبلاگ سعی شده که تمامی وصیت و خاطره شهدا نوشته شود

بدانید که ما مدیون خون شهدا هستیم و باید همیشه یاد آنها باید بکنیم.
ما باید در جهاد مدافعان حرم شرکت کنیم چون خانم حضرت زینب(س) تنها است و ما باید به حضرت زینب (س) ثابت کنیم که((کلنا عباسک یا زینب)

آخرین نظرات

۲۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

سردار شهید محمد حسین محمودزاده در سال 1337 در روستای کوهستان در شهرستان بهشهر متولد شد. و به سبب تقارن تولدش با ولادت حضرت امام حسین(ع) نامش را محمدحسین گذاشتند. وی در دوره ابتدایی را با موفقیت در روستای محل سکونت خود سپری کرد. سپس برای ادامه تحصیل راهی بهشهر شد. در همین دوران فعالیت های انقلابی مردم بهشهر آشکار تر گشت و ابن عاملی شد که محمد حسین به عرصه انقلاب و اسلام وارد شود. همچنین او به مطالعه کتب و فرا گیری احکام اسلامی و قرآن پرداخت و این تلاش ها از او فردی متدین و آگاه ساخته بود. وی از جمله نخستین کسانی بود که در تاسیس کتابخانه و صندوق قرض الحسنه روستای زادگاه اش در جهت خدمت به مستضعفین گام برداشت. با تشکیل سپاه پاسداران وی نیز خود و آرمان هایش را به این نهاد پیوند زد. به گفته ی یکی از دوستان  نزدیکش او بیشتر آموزش های نظامی را با موفقیت پشت سر گذاشته بود. و مهارت خاصی در فنون نظامی داشت تا جایی که حتی به دیگران آموزش می داد. آمادگی بالای جسمانی و نظامی او باعث شده بود که به عضویت گروه ضربت سپاه ساری در آید. پس از مدتی عازم کردستان شد تا به سهم خود به مقابله و مبارزه با دموکرات ها بپردازد. با شروع جنگ تحمیلی و با توجه به اینکه شهید محمود زاده در نوار مرزی کشور خدمت می کرد. از جمله نخستین افراد شرکت کننده در جنگ به شمار می آمد. شهید محمدحسین محمود زاده در جریان حملات به قصر شیرین، سرپل ذهاب و ... رشادت های بسیاری از خود نشان داد و بسیار از مزدوران عراقی را به هلاکت رساند. او پس از چهار ماه حضور مستمر در جبهه به بهشهر بازگشت و مدتی بعد بار دیگر قصد رفتن کرد. اما مادرش گفت: من دیگر تاطت دوری ات را ندارم. در همین سپاه بهشهر باش و خدمت کن. شهید گفت: مادر عزیزم 20 سال امانتی بودم از سوی خدا در نزد تو. حالا می خواهم به نزد صاحب اصلی ام بازگردم.

همچنین شهید هنگام رفتن لباس سپاه تازه ای را که تابه حال نپوشیده بود به خواهرش و گفت: اگر جنازه مرا نیاوردند این لباس را به جای جسم ام به خاک بسپارید. سر انجام شهید محمد حسین محمود زاده در روز 26 بهمن سال 59 در منطقه ایلام بر اثر اصابت گلوله به لقاالله پیوست. سردار شهید محمد حسین محمود زاده فردی امین و معتقد به اصول اسلام و نظام انقلاب بود. به گفته ی خواهرش بسیار امانت دار بود و در حفظ اسرار  به ویژه اسرار کاری اش بسیار دقیق و حساس بود به طوری که در نامه ها و تماس های تلفنی که با خانواده داشت از عملیات ها و مناطقی که در آن شرکت می کرد حرفی به میان نمی آورد. خواهرش در ادامه گفت: وقتی از خط مقدم بر می گشت معمولا من ساکش را باز می کردم و می دیدم همراه لباس هایش همیشه یک جلد کلام الله مجید نیز هست. می گفت: می بایستی به فرموده امام با یک دست قرآن و بادستی دیگر اسلحه داشته باشیم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۴
سیدعلی مشتاقی نیا

اشک های عاشقانه (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)


یبش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»

گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»

رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»

بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا مهدی همین طوری روی سجاد نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!

شاید کسانی که درک نمی کردند، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!

خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن اشکها و گریه ها و «الهی العفو» گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.

شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. شبنم اشکها بر نورانیت چهره اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشست کنارمان. در دلم گفتم: «خدایا! این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمی شناسد!»

غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....

از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»

بهترین فرصت استراحتش توی ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۵۷
سیدعلی مشتاقی نیا
نتیجه تصویری برای شهید احمد متوسلیان

در فضایی که بنی صدر برای اختلاف بین نیروهای سپاه و ارتش در غرب تلاش می‌کرد، سختی‌ها و تلخ کامی‌ها به وجود می‌آمد که تنها سنگ صبور حاج احمد و دیگر سرداران سپاه غرب، فرمانده سپاه منطقه 7 کرمانشاه، حاج محمد بروجردی بود. مکاتبات حاج احمد، به عنوان زبده‌ترین فرمانده جبهه‌های کردستان با فرمانده مافوق خود، سردار کبیر «محمد بروجردی» در این مقطع، سرشار از جملاتی آتشین در اعتراض به خیانت‌ها و کارشکنی‌های متعمدانه بنی‌صدر بود که این نامه‌ها نیز که بنا بر مصلحت اندیشی دلسوزانه سردار بروجردی، تندی‌های آنها گرفته شده بود، باز چنان آتشناک بود که ماشین جعل و تهمت و شایعه‌سازی جبهه متحد ضدانقلاب به کار افتاد. طرفداران بنی‌صدر برای مشوش ساختن سیمای احمد متوسلیان دست به کار شدند. از جمله شایعاتی که لیبرال‌ها علیه او سر زبان‌ها انداختند، این بود که فرمانده سپاه مریوان، منافق است! البته وقتی این شایعه به گوش احمد رسید، با حلم و صبر عجیبی با این قضیه برخورد کرد. با آن‌که از درون می‌سوخت، هیچ به روی خودش نیاورد و فقط می خندید!


کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواسته‌اند. حاج احمد سخت نگران وضعیت حساس جبهه مریوان در آن روزهای دشوار جنگ‌های کردستان بود. به تهران آمد و خود را به دفتر حضرت امام (ره) معرفی کرد... ‌گفت: «به تهران رفتم تا ببینم چه کارم دارند.» دیدم قرار است به دست‌بوسی حضرت امام (ره) برویم. در دفتر به من گفتند: «شما احمد متوسلیان هستید؟» گفتم: «بله». گفتند: الان که خدمت حضرت امام می روی، مثل حالا که در چشم‌های ما نگاه می کنی، آنجا به چشم‌های امام نگاه نکن! فقط جواب سؤالات آقا را بده، هیچ مسأله‌ای هم نیست. نگران نباش.

سپس من را به خدمت امام (ره) بردند. دیگر نفهمیدم چه شد... بغض گلویم را گرفته بود. خدایا! مگر می‌شد باور کرد؟! مرا به خدمت امام آورده‌اند!...

امام(ره) فرمودند: «احمد! شما را می‌گویند منافق هستی؟!» گفتم: «بله، همین حرف‌ها رامی زنند!...» دیگر نتوانستم چیزی بگویم. امام (ره) ادامه دادند: «برگرد، همان جا که بودی، محکم بایست!...» وقتی احمد به اینجای حکایت رسید، با ذوق و شوق گفت: حالا دیگر غمی ندارم، تأیید از حضرت امام(ره) گرفتم!»

برگرفته شده از مشفق
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۳۳
سیدعلی مشتاقی نیا

وصیت نامه شهید رضا حاجی زاده


«و اما خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی» آیات 40 و 41 سوره مبارکه النازعات

«و اما آن کس که از مقام و مرتبه پروردگارش ترسیده و خود را از هوا و هوس بازداشته است، به یقین بهشت جایگاه اوست».

با سلام و صلوات به محضر منجی عالم بشریت حضرت صاحب‌الزمان(عج) و نائب بر حقش امام خامنه‌ای و شهدای اسلام و ایران، به خصوص شهدای مدافع حرم.

اینجانب رضا حاجی‌زاده فرزند رجبعلی در صحت و سلامت کامل عقلی وصیت‌نامه خود را می‌نویسم، من نمی‌خواهم که عمرم بی‌ثمر باشد و مرگم یک مرگ عادی، مرگی می‌خواهم که در راه اسلام و ایران اسلامی باشد.

من به‌خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت(ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه می‌نمایم و می‌روم تا انتقام سیلی حضرت زهرا(س) را بگیرم.

من از مردم ایران می‌خواهم تفرقه‌اندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگه دارید، به دوستان و آشنایان توصیه می‌کنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید.

پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید، از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید، پیوند به ائمه اطهار(ع) و به‌خصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و مهربان را در همه حال به‌یاد داشته باشید.

خدمت پدر و مادر عزیز و گرامی!

موفقیت من در مراحل گوناگون زندگی مرهون زحمات و دعای خیرتان بوده است، امیدوارم کوتاهی و قصورم را در رسیدگی به اوضاع و احوال‌تان بخشنده باشید و حلالم کنید و این را بدانید تا آنجا که در توان داشتم در حد بضاعتم تلاش کردم تا رضایت شما را در زندگی خود داشته باشم.

هر پدر و مادری عاقبت به خیری فرزندشان را خواهانند و این را بدانید که بنده عاقبت به خیر شدم و این عاقبت به خیری را مدیون زحمات دیروز شما هستم.

داداش جان!

در نبود من پدر و مادر را فراموش نکن و همواره تابع بی چون و چرای ولایت باش، دشمن همواره از دینداری و ولایت‌پذیری تو هراس دارد، پس کاری کن که دشمن همواره از تو و امثال تو بترسد.

همسر مهربان و صبورم!

می‌دانم که بعد از رفتن من تمام سختی‌های این زندگی بر دوش توست، من برای شهادت نمی‌روم، من جوانی و زندگی با شما را دوست دارم و می‌خواهم با شما باشم، ولی این تکلیف ماست که از حریم اسلام و اهل بیت(ع) دفاع کنیم و راضی هستیم به رضای خدا ولی این ‌بار سنگین بر دوش توست و از تو می‌خواهم صبر زینب‌گونه پیشه کنی و در برابر تمام سختی‌ها و مشکلات یاد خدا را فراموش نکنی و در تمام مراحل از خدا کمک بگیری.

از تو می‌خواهم که فرزندانم را طوری تربیت کنی که در مسیر اسلام و ولایت ادامه‌دهنده را شهدا باشند و بابت تمام کمبودها و نبودهایم از تو می‌خواهم حلالم کنی.

فاطمه‌حلما جان!

دِتِر (دختر) بابا، دوستت دارم، دوستت دارم، بدان که بابا رفته است که تا تو و امثال تو در امنیت و آرامش در خاک خود قدم بگذارید و بدان که ناموس شیعه در واقع ناموس خودمان است، تکلیف ما این است که از ناموس شیعه دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم و از تو می‌خواهم که در سنگر خود که همان چادر توست، بمانی و بایستی و مقابله کنی تا پرچم اسلام و تشیع همیشه پیروز و سرافراز بماند.

محمدطه جان!

مرد خانه بابا، تو دیگر ستون خانه‌ای، از تو می‌خواهم که دینت را حفظ کنی و در خط ولایت فقیه باشی و گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشی، دعا می‌کنم که در رکاب امام زمان (عج) ادامه‌دهنده راه شهدا باشی و در زندگی‌ات طوری باشی که موضع اسلام و مسلمین به خطر نیفتد.

از همه دوستان و آشنایان و همکارانم می‌خواهم که مرا حلال کنند و قصورم را ببخشند و اگر دینی از کسی برگردنم مانده است، برای تسویه به خانواده‌ام مراجعه نمایند که خداوند می‌فرمایند هر گناهی از شما بخشیده می‌شود، غیر از حق‌الناس.

ومن‌الله التوفیق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۴۴
سیدعلی مشتاقی نیا

نتیجه تصویری برای شهید مهدی زین الدین


ولادت

شهید زین‏الدین در 18 مهر سال 1338 ش، در خانواده‏ای مذهبی در شهر تهران، در خیابان ری دیده به جهان گشود. پدر و مادرش که از معارف اهل‏بیت برخوردار بودند، اسمش را «مهدی» نهادند. پدر شهید زین‏الدین از فعّالان مذهبی و سیاسی زمان خود بود که بارها به خاطر فعالیت سیاسی، تبعید و در شهرهای مختلف کشور، طعم تلخ زندان رژیم طاغوت را چشیده بود. مادر آن شهید نیز از مربیان قرآن و اشاعه دهندگان معارف اهل‏بیت علیهم‏السلام به شمار می‏رود.

آشنایی با قرآن

قرآن، راهنمای بشر در تمام عرصه‏های زندگی است و انسان را در حریم امن پروردگار جای داده و با دنیای بی‏کران عبودیت حق آشنا می‏سازد. در پرتو تأثیر قرآن است که حاملان آن و عاملان واقعی‏اش، به عزت دنیا و آخرت می‏رسند.

پدر شهید زین‏الدین درباره آشنایی و انس فرزندشان با قرآن کریم از همان دوران کودکی می‏گوید: «مادر آقا مهدی معلم قرآن بود و همیشه در جلسات قرآن شرکت می‏کرد و به طورکلّی، قرآن جای‏گاه ویژه‏ای در زندگی ما داشت. بعد از مدتی، متوجه قرآن خواندن آقامهدی شدیم، در حالی که نزد معلمی برای یادگیری قرآن نرفته بود».

آغاز تحصیلات

مادر شهید زین‏الدین درباره دوران تحصیل آقا مهدی می‏گوید: «در پنج سالگی به علت مسائلی از تهران به خرم‏آباد مهاجرت کردیم. در آن‏جا آقا مهدی را در کودکستانی که مسئولیت آن را یک فرد مذهبی برعهده داشت، ثبت نام کردیم. مهدی سال‏های ابتدایی را در مدرسه‏ای در همان شهر با موفقیت گذراند». پدر شهید نیز می‏گوید: «سال پنجم ابتدایی بود که روزی معلمش نزد من آمد و از نبوغ فوق‏العاده مهدی خبر داد و توصیه کرد که او کلاس ششم را هم به صورت متفرّقه بخواند و امتحان بدهد. ما هم با مشورت بعضی از دوستان قبول کردیم و مهدی از اسفند تا خرداد همان سال، کتاب‏های کلاس ششم را هم خواند و با نمره خوب قبول شد».

در خدمت والدین

شهید مهدی زین‏الدین، از همان کودکی و نوجوانی در خدمت خانواده بود. مادر شهید زین‏الدین در این‏باره می‏گوید: «هر کاری که به عهده‏اش می‏گذاشتیم، به نحو احسن انجام می‏داد. خرید خانه از کوچکی برعهده‏اش بود و به پدرش هم که در کتاب‏فروشی، کتاب‏های درسی و مذهبی را در دسترس مردم می‏گذاشت، کمک می‏کرد».

نوجوانی، آغاز مبارزه

نوجوانی، دوره شکل‏گیری شخصیت انسان‏هاست. در همین دوره است که شالوده شخصیت انسان پی‏ریزی شده و آینده شخص ترسیم می‏شود. شهید زین‏الدین در دوران نوجوانی، از محضر معلم اخلاق، حضرت آیت‏اللّه‏ مدنی کسب فیض کرد. در آن روزها، این انسان وارسته، از طرف رژیم طاغوت به شهر خرم‏آباد تبعید شده بود. زین‏الدین از همان زمان، راه و رسم مبارزه با طاغوتیان را آموخت.

هم‏چنین در همان ایام، حزب رستاخیز که وابسته به رژیم پهلوی بود، شروع به عضوگیری از بچه‏های دبیرستانی خرم‏آباد کرد. در دبیرستانی که شهید زین‏الدین در آن تحصیل می‏کرد، تنها دو نفر از عضویت در این حزب امتناع کردند که یکی شهید مهدی زین‏الدین بود و دیگری دوستش و سرانجام این کار، به اخراج ایشان از دبیرستان انجامید. چون دبیرستان دیگری در رشته ریاضی نبود، شهید زین‏الدین ناچار شد در رشته تجربی ادامه تحصیل داده و دیپلم تجربی بگیرد.

انتخابی الهی

شعله‏های انقلاب اسلامی، رژیم طاغوت را متحیّر کرده بود و شهرها یکی پس از دیگری به نهضت بزرگ امام امت می‏پیوست. ترس و وحشت، حکومت خودکامه طاغوتی را وادار کرده بود تا هرگونه حرکت مذهبی و سیاسی را سرکوب کند. پدر شهید زین‏الدین که از فعّالان سیاسی و مذهبی بود، توسط ایادی رژیم دستگیر و به شهر سقّز در استان کردستان تبعید شد. آقا مهدی، در همین ایام که پدرش در تبعید بود، در کنکور سراسری شرکت کرد و رتبه چهارم رشته پزشکی دانشگاه شیراز را به دست آورد، ولی از وارد شدن به دانشگاه انصراف داده و در مغازه پدرش مشغول به کار شد. او درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود: «مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم می‏خواهد سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمی‏گذارم این سنگر مبارزه خالی بماند». گفتنی است که در آن روزها، آن مغازه، کانون مبارزه و محلی برای پخش اعلامیه‏های علماء و فعالیت‏های ضد رژیم بود.

انصراف از دانشگاه پاریس

اواخر عمر رژیم پهلوی، اعتصابات عمومی بیش‏تر شهرهای این مرز و بوم را فرا گرفته بود. این حرکات عمومی مردمی، باعث تعطیلی مغازه‏ها و ادارات و کارخانه‏ها شده بود. شهید زین‏الدین هم جهت پیوستن به صف انقلاب مغازه پدر را تعطیل کرد، ولی کسب دانش برای او تعطیل نشد و یادگیری زبان‏خارجی در اولویت کاری او قرار گرفت؛ زیرا قصد عزیمت به یکی از کشورهای خارجی برای ادامه تحصیل داشت. او با چهار دانشگاه از دانشگاه‏های فرانسه مکاتبه کرد و بعد از مدتی، نامه قبولی از یکی از آنها دریافت کرد. بعد برای انتخاب یکی از دانشگاه‏ها، به یکی از دوستانش که به تازگی از فرانسه برگشته بود مراجعه کرد، او در جواب گفته بود: در فرانسه خدمت حضرت امام رسیدم، ایشان فرمود: «به ایران برگردید؛ زیرا ایران به جوانانی مثل شما نیازمند است». و این سخن، باعث انصراف شهید زین‏الدین از عزیمت به خارج از کشور برای ادامه تحصیل می‏شود.

تنها ولی مصمّم

هنگامی که پدر شهید زین‏الدین به جرم فعالیت سیاسی برضد رژیم، از شهر خرم‏آباد به سقّز تبعید شد، خانواده ایشان هم به سقز رفته و به وی ملحق شدند و تنها مهدی در خرم‏آباد ماند و فعالیت‏های ضد استبدادی پدر را ادامه داد. او با دوستانش جلساتی برضد رژیم برپا داشت و در آن‏ها افشاگری کرده و مطالب این جلسات را در سطح شهر پخش می‏کردند، به طوری که در آن روزها آقا مهدی، به محوری بر ضد رژیم طاغوت تبدیل شده بود.

مهاجرت به قم

آبان ماه سال 1357 بود که پدر شهید مهدی زین‏الدین را به جرم فعالیت سیاسی از شهر سَقز به اِقلید فارس تبعید کردند. روزهای شکل‏گیری انقلاب اسلامی و ایام پرالتهاب رژیم بود. پدر مهدی از فرصت به دست آمده استفاده و به اصفهان فرار کرد. بعد از آن جا به شهر مقدس قم آمده و قم را برای سکونت برگزید و سپس شهیدزین‏الدین به همراه خانواده به پدر ملحق می‏شوند. از این‏جا فصل جدیدی از زندگی آقا مهدی آغاز شد؛ زیرا به شهری قدم نهاده بود که مرکز اصلی هدایت مبارزات مردم ایران به شمار می‏رفت. و در آن‏جا به فعالیت‏های سیاسی و انقلابی خود، توسعه بیش‏تری داد.

مبارزه در قم

سکونت در شهر قم که کانون مبارزه برضد رژیم بود، فرصتی برای شهید زین‏الدین به‏وجود آورد که او خود را برای مبارزه جدّی‏تر آماده سازد. پدرش درباره فعالیت‏های مبارزاتی شهید زین‏الدین می‏گوید: «ما عکس‏هایی را که در اصفهان چاپ کرده بودند، به قم می‏آوردیم و مسئولیت آقا مهدی این بود که آن‏ها را در بازار و سطح شهر پخش کند. او در زمان حکومت نظامی، عکس‏های زیادی را بر در و دیوار شهر نصب می‏کرد». که سرانجام این کار در آن شرایط، با خطرات بسیاری مواجه بود.

در خدمت محرومان

سرانجام انقلاب شکوه‏مند اسلامی در 22 بهمن سال 57 به رهبری رهبر عظیم‏الشأن انقلاب، حضرت امام خمینی رحمه‏الله و تلاش و مجاهدت مردم قهرمان ایران اسلامی به پیروزی رسید و وعده الهی مبنی بر حکومت محرومان و صالحان بر زمین، در قسمتی از این کره خاکی محقق شد. فلسفه وجودی این انقلاب که همانا رشد و ترقی ملت مسلمان بود، امام را واداشت که «جهاد سازندگی» را تأسیس کند تا به بهترین صورت به محرومان جامعه رسیدگی شود. با تأسیس جهاد سازندگی، شهیدزین‏الدین از جمله کسانی بود که به این ارگان انقلابی وارد شد و با توجه به روحیه انقلابی و خستگی‏ناپذیری که داشت، به فعالیت عمرانی و خدمت‏رسانی به محرومان پرداخت.

ورود به سپاه پاسداران

انقلاب اسلامی، در سال‏های آغازین برای حفاظت از خطرات داخلی و خارجی، به تکیه‏گاهی نیاز داشت تا نهال انقلاب در مقابل تندباد حوادث بیمه شود؛ از این‏رو، رهبر فرزانه انقلاب، حضرت امام خمینی رحمه‏الله ضرورت، تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را احساس و دستور تشکیل آن را صادر کرد.

با تشکیل سپاه پاسداران، شهید زین‏الدین جزء اولین کسانی بود که دعوت پیر مراد را لبیک گفته و داوطلبانه به عضویت سپاه پاسداران درآمد تا از دستاوردهای خونین انقلاب پاسداری کند. او در بدو ورود به سپاه، در قسمت پذیرش سپاه پاسداران شهرستان قم مشغول به خدمت شد و پس از مدتی، به علت تعهد، درایت و پشتکاری که از خود نشان داد، به پیشنهاد فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب‏اسلامی قم و حکم ستاد مرکزی سپاه، به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انتخاب شده و در این مسئولیت حساس انجام وظیفه کرد.

مبارزه با جریان‏های انحرافی

با پیروزی انقلاب اسلامی، منافع کسانی که در سایه استبداد و استعمار به نان و نوایی رسیده بودند، به خطر افتاد و نتوانستند بال‏های عدالت گستر این انقلاب مردمی را تحمل کنند؛ ازاین رو، درصدد انتقام برآمدند. در آن مقطع زمانی، حزب خلق مسلمان که آغاز فعالیت فتنه‏انگیز آن‏ها، هم‏زمان با مسئولیت شهید زین‏الدین در واحد اطلاعات سپاه قم بود، قصد اقداماتی مخرّب داشتند که ایشان با تدبیری صحیح، تمام نقشه‏های آن‏ها را نقش بر آب کرد و مدارکی از این حزب به دست آورد که وابستگی آن‏ها را به بیگانگان روشن می‏ساخت. شهید زین‏الدین هم‏چنین در غائله کردستان در اواخر سال 1358، به آن‏جا رفت و با پاسداران دلاور قم، در آزادسازی شهرهای کردستان، به ویژه شهر سنندج مردانه جنگید. گویا از گروه هیجده نفری که مهدی و دوستانش به کردستان رفته بودند، چهار یا شش نفر بیش‏تر برنگشتند و بقیه، به درجه رفیع شهادت نائل شدند.

شروع جنگ تحمیلی

پس از آن که استعمار، منافع خود را در سرزمین پهناور اسلامی از دست رفته دید و توطئه‏های ضد انقلاب کردستان و لانه جاسوسی و جریان طبسْ هیچ کمکی به او نکرد، به فکر توطئه‏ای افتاد که شعله‏های آنْ به مدت هشت‏سال دامن امت اسلامی را گرفت؛ جنگ تحمیلی عراق برضد ایران. در شهریور سال 1359 ایران آماج حملات وسیع نیروهای رژیم بعثی قرار گرفت و در مدت چند روز، چندین شهر ایران به تصرف قوای دشمن درآمد. در این زمان، مسئولیت مردان الهی و پیروان خمینی کبیر سنگین‏تر شد. در همان روزهای نخستین جنگ، شهید زین‏الدین به همراه صد نفر از دوستان خود عازم منطقه عملیاتی جنوب شدند و پس از گذراندن یک دوره آموزشی کوتاه مدت، خود را به خوزستان رسانده و دوران حماسه‏ساز و پرتلاش دیگری از زندگی خود را آغاز کردند.

مسئولیت‏های زین‏الدین

استعدادها و خلاقیت‏های ذاتی انسان، در پیکار با رویدادها و حوادث آشکار می‏شود. با آغاز جنگ و رشادت‏های فراوانی که شهیدزین‏الدین از خود به ثبت رساند، فرماندهان را برآن داشت تا مسئولیت‏های حساس و کلیدی را به او واگذار کنند. بدین ترتیب، زین‏الدین، به عنوان مسئول شناسایی یگان‏ها انتخاب شد و پس از آنْ به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه دزفول و سپس مسئول اطلاعات عملیات محورهای سوسنگرد انتخاب شد. او در عملیات بیت‏المقدس و آزادسازی خرمشهر، مسئولیت اطلاعات عملیات قرارگاه نصر را پذیرفت و در عملیات رمضان، به سرپرستی تیپ 17 علی‏ابن ابی‏طالب قم و سرانجام به فرماندهی لشگر 17 علی‏ابن‏ابی‏طالب قم منصوب شد و در همین سِمَتْ به مقام والای شهادت رسید.

ازدواج

یکی از دوستان شهید مهدی زین‏الدین می‏گوید: یک روز به ایشان گفتم، آقا مهدی الان وقت ازدواج شماست، چرا دست به کار نمی‏شوی؟ جواب دادند: راستش تا به حال فکر این‏جا را نکرده بودم. ما که با جنگ ازدواج کرده‏ایم.

بعدها یک روز آقا مهدی آمد و گفت: فلانی من حاضرم ازدواج کنم، ولی همسر من، دختری باید باشد که بتواند با ما زندگی کند؛ چون ما مرد جنگیم و کم‏تر دختری حاضر می‏شود سختی‏های ما را تحمل کند. او پس از مدتی، همراه صبور و پرتحمل خود را یافت که حاصل این ازدواج، یک دختر بود که اسمش را لیلا گذاشتند.

مردی به رنگ خاک

شهید زین‏الدین، آن‏قدر خاکی و بی‏آلایش بود که بسیاری از اوقات، او را به عنوان فرمانده نمی‏شناختند. لباس‏های ساده بسیجی، و تواضع بسیار، از ویژگی‏های بارز اخلاقی او بود. یکی از بسیجیان در این باره می‏گوید: یک روز که برای نماز جماعت به حسینیه لشگر رفته بودم، پس از نمازظهر اعلام کردند که از سخن‏رانی برادر مهدی زین‏الدین فرمانده لشکر استفاده می‏کنیم. من هنوز ایشان را نمی‏شناختم با خود گفتم که فرمانده لشگر حتما با تشریفات خاصی می‏آید. در افکار خود بودم که ناگاه یک نفر از کنار من بلند شد و به راه افتاد و پشت تریبون قرار گرفت و مشغول صحبت شد. خیلی تعجب کردم؛ چون او تا چند لحظه قبل در کنار من نشسته بود و کسی هم همراهش نبود. صحبت ایشان که تمام شد، دوباره در کنار من نشست. این‏جا بود که شهید زین‏الدین را شناختم.

سردار خط‏شکن

یکی از فرماندهان ارشد سپاه درباره شهید زین‏الدین می‏گوید: لشگر 17 علی‏بن ابی‏طالب قم، از جمله بهترین لشگرهای سپاه بود که پیچیده‏ترین و سخت‏ترین عملیات جبهه‏های نبرد را به این لشگر می‏دادیم. این لشگر خط‏شکن بود. نشد که لشگر 17 با فرماندهی شهید زین‏الدین به خطی از خطوط دشمن حمله کند و آن خط شکسته نشود. شهید زین‏الدین به عنوان فرمانده خط‏شکن و هم به عنوان فرماندهی که دشمن نتوانست او را از جزایر مجنون بیرون براند، حماسه آفرید و از این رو به نام «سردار خط‏شکن» معروف شده بود.

جنگ و خلاقیت شهید زین‏الدین

جنگ، عرصه بروز استعدادهای نهفته فرزندانی بود که به عشق خمینی‏کبیر به صف مجاهدان راه حق پیوستند. با شروع جنگ، میدان بروز این خلاقیت‏ها و استعدادها فراهم شد. یکی از فرماندهان ارشد نظامی می‏گوید: در جنگ خیبر که منجر به آزادسازی جزایر مجنون واقع در هورالهویزه، در شرق رودخانه دجله گردید، برای اولین بار طلسم جنگ در روز شکسته شد. ما سعی می‏کردیم از جنگ روزانه، به خاطر مشکلاتی که داشت، پرهیز کنیم، ولی با خلاقیت شهید زین‏الدین، ما جنگ در روز را آغاز کردیم و به نتیجه هم رسیدیم.

وداع آخر

روزهای آخر زندگی شهید مهدی زین‏الدین حال و هوایی دیگر داشت و نورانیت چهره‏اش، خبر از یک واقعه بزرگ می‏داد. این اتفاقات توجه مادرش را هم جلب کرده بود. پدر شهید زین‏الدین می‏گوید: «روز جمعه، آقا مهدی از یکی از شهرها تماس گرفت و با مادرش صحبت کرد. مجید (برادر کوچک آقا مهدی که با هم به شهادت رسیدند) هم بعد از مدتی زنگ زد و با مادرش صحبت کرد. بعد از اتمام تلفن، مادرش برگشت و گفت: «بچه‏ها با من خداحافظی کردند و من مطمئن هستم که این آخرین خداحافظی بود. در صحبت‏های آقامهدی چیز عجیبی دیدم که خبر از خداحافظی آخر می‏داد». این آخرین تماس مهدی با ما بود.

عروج عاشقانه

شهادت، هنر مردان الهی است و مردان خدا زیبنده شهادت‏اند و به راستی که خط سرخ شهادت، میراث بزرگ انبیای الهی است. در هشت سال جنگ تحمیلی خداجویان مخلص ایران اسلامی، با این عشق سرخ هم‏آغوش شدند و بر فراز قله سعادت گام نهادند. مهدی زین‏الدین از جمله مردان الهی بود که به این فیض رسید. سرانجام آن حادثه بزرگ و خبر وحشت‏انگیزی که هموراه لشگر 17 علی‏بن‏ابی‏طالب قم از آن هراسان بود، به وقوع پیوست و خبر پرواز سید مهدی زین‏الدین، به گوش رسید.

شهیدزین‏الدین در مأموریتی که از کرمانشاه به سوی سردشتِ آذربایجان غربی درحرکت بود، با گروه‏های ضد انقلاب درگیر شد و به فیض شهادت نائل گردید. مزار ایشان در گلزار شهدای علی‏بن‏جعفر قم، زیارت‏گاه عاشقان شهادت است. روحش شاد و یادش جاودان باد.

تسلیت رهبری

رهبر فرزانه انقلاب، که در زمان شهادت شهید زین‏الدین، ریاست جمهوری اسلامی ایران و ریاست شورای عالی دفاع را برعهده داشتند، برای ارج نهادن به مقام این شهید بزرگ و خدمات چندین ساله این فرمانده جوانْ طی پیامی به جانشین شهید زین‏الدین در لشکر 17 علی‏بن‏ابی‏طالب، از مقام ایشان تجلیل کردند که متن پیام بدین شرح است: «برادر اسماعیل صادقی، مسئول ستاد لشگر 17 قم (ایشان نیز در یکی از عملیات‏ها به شهادت رسید) متقابلاً شهادت سردار شجاع اسلام مهدی زین‏الدین و برادر فداکارش مجید را به یکایک افراد و فرماندهان آن لشگر و به همه فرماندهان سپاه پاسداران تبریک و تسلیت می‏گویم. بی‏شک این خون‏های پاک، همگان را در پی‏گیری هدف‏های بزرگ اسلامی مصمم‏تر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومندتر می‏سازد». ایشان هم چنین در پیام دیگری خطاب به مسئولان لشکر 17 علی‏بن‏ابیطالب قم می‏فرمایند: «سردار شهید این لشگر، شهید مهدی زین‏الدین که به حق می‏توان گفت از ستارگان درخشان بود، با فقدان خود ما را داغ‏دار کرد».

زین ‏الدین در نگاه همسر

لحظه لحظه زندگی انسان‏های وارسته، سرشار از خاطرات ناب و به یادماندنی است که هرکدام درسی است برای ره‏پویان عشق. همسر شهید زین‏الدین درباره ایشان می‏گوید: «اولین خصوصیتی که می‏توانم از او بگویم، راز و نیازی است که با خدا می‏کرد و آن نمازهایی است که با خلوص نیّت و توجه می‏خواند. دوست داشت مثل ائمه اطهار ساده زندگی کند. در برخورد اولی که با هم داشتیم، تمام مسائل را برایم گفت او می‏گفت: انتهای راه من شهادت است، با این حرف‏ها و تذکرات قبلی که داده بود، مشکلات نبودنش در خانه برایم راحت بود».

هم‏نوا با زین‏ الدین

صحبت عاشق و معشوق شنیدنی است. عاشقی که در فراق معشوق می‏سوزد، چنان لب به زمزمه می‏گشاید که هر بیننده‏ای را به حیرت وامی‏دارد. تاریکی شب و سرزمین خاموش جنوب، محلی مناسب برای نجواهای شبانه زین‏الدین بود. او عاشق دل سوخته‏ای بود که می‏گفت: ان‏شاءاللّه‏ که خداوند ما را دمی به خودمان وامگذارد تا بتوانیم این راه خون‏بار حسین را به پایان برسانیم. خدایا، سعادت ابدی را نصیب ما بگردان. بارالها، چه در پیروزی و چه در شکست، قلب‏های ما متوجه توست، خدایا، این قلب‏های شیفته خودت را از بلایا و خبائث دنیایی پاک بگردان.

خدایا، این جانِ ناقابل را از ما قبول فرما و در عوضِ آن، اسلام را پیروز کن و به آبروی فاطمه زهرا علیهاالسلام از گناهان ما درگذر.

چهره‏ای بشّاش

مردان الهی چهره‏ای بشاش دارند و اگر غمی هم باشد، در سینه مخفی می‏کنند. آن‏ها همیشه به زندگی لبخند می‏زنند و از سیاهی‏های زندگی شکوه‏ای ندارند. شهیدزین‏الدین یکی از این مردان الهی بود. یکی از سرداران می‏گوید: «من همیشه در قیافه شهیدزین‏الدین این بشاش بودن را می‏دیدم. او مأموریت‏ها را هرقدر هم که سخت بود انجام می‏داد، ولی چهره‏اش به طرز عجیبی خندان بود».

حدیث نفس

دل عاشق، جای‏گاه معشوق است و دل مؤمنْ جای‏گاه معبود، ولی آنان که به وصال یار رسیدند، در آینه دلْ غیر از جمال دوست ندیدند. زین‏الدین عاشق بی‏قراری بود که مقصدی جز رسیدن به معبود نمی‏دید. یکی از دوستان شهید می‏گوید: «زین‏الدین در میان بسیجیان از محبوبیت خاصی برخوردار بود. او را بالای دستان پرمحبت خود می‏گرفتند و با شور و عشق، شعار سرمی‏دادند. یک‏بار که چنین اتفاقی افتاد و مهدی توانست خود را از چنگ بچه‏ها برهاند با چشمانی اشک‏آلود در گوشه‏ای نشست و به تأدیب نفس خود مشغول شد. او با یک حالت عصبانیت به خودش می‏گفت: مهدی، خیال نکنی کسی شده‏ای که این‏ها این‏قدر به تو اهمیت می‏دهند، تو هیچ نیستی. تو خاک پای بسیجیان هستی. همین طور می‏گفت و آرام آرام می‏گریست».

گریه ‏های شبانه

شب، جامه آرامش و سکوت برتن می‏کند تا شب زنده‏داران را فرصتی دوباره برای خلوت کردن با معبود فراهم آید. سیاهی شب، زمزمه لالایی برای غافلان از محبوب است، ولی در نظر مردم بیداردل، شب چون روز است و راهی روشن برای رسیدن به خالق هستی. یکی از یاران شهید زین‏الدین می‏گوید: «شبی در مقر فرماندهی بودیم و ایشان به مأموریتی طولانی رفته بود. دیروقت بود و همه ما مستِ خواب و سرگرم رؤیاهای خوش بودیم که ناگهانْ صدای گریه‏ای، رشته‏های رنگارنگ خوابمان را آشفت. از صدای حزین گریه زین‏الدین که در مقر پیچیده بود، دانستیم که آقا مهدی تازه از مأموریت برگشته است».

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۱۸
سیدعلی مشتاقی نیا


اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود.
در ارتفاعات گیلان غرب بودیم.
با حسرت به ابراهیم گفتم : یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟
ابراهیم هادی گفت : چی میگی! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند!
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۲۳
سیدعلی مشتاقی نیا

شهادت در سجده ( خاطره ای از شهید یوسف شریف )


یوسف شریف


می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم »

یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت .

جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو ا فتاد . دیدم گلو له ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت .

صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف ا ست ».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۲۶
سیدعلی مشتاقی نیا

وصیتنامه شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا


نگاه معصومانه ( از خاطرات شهید سجاد طاهرنیا )


سلام به امام زمان (عج) ونائب برحقش خامنه ای عزیز
یک روز مانده به محرم ۹۴ و آغاز عملیات (در استان حلب سوریه)

“به نام آنکه عشق را آفرید تا ارباب عاشقان حسین شود”

دو توصیه از دو پدر شهید
چند سال پیش دو بزرگی که پدر شهید بودند به من توصیه کردند که دو چیز را هرگز فراموش نکنم
۱- هر روز خواندن زیارت عاشورا
۲- قناعت کردن در تمامی کارها

پدر و مادر
با عرض سلام به شما عزیزان که تمام وجود و هستی خودتان را فدای تربیت بنده حقیر کردید. از شما عزیزان ممنون هستم ولی شرمنده که نتوانستم هیچگاه کنار شما باشم و خدمتی برایتان انجام بدهم . فقط می توانم بگویم ان شاء الله حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) اجرتان دهد و شفیع شما باشد ، در آن روز سخت . مرا حلال کنید و این پسرتان را قربانی و فدایی ، پسر ارباب بی کفن مان کنید ، از خداوند برای شما صبر و سلامتی خواستارم و از شما خواهش می کنم مثل همیشه کمک و پشتیبان همسر و فرزندانم باشید . دوستدار شما : پسر شرمنده شما

همسر عزیزم
با عرض سلام و خداقوت به شما که همه بار این زندگی و تربیت فرزندانمان بدوش شما می باشد . از حضرت زینب (س) و بی بی سه ساله برای شما آرزوی سلامتی و صبر و استقامت طلب می کنم . از شما بخاطر همه چیز ممنونم . از اینکه در تمامی مراحل زندگی پشت بنده ی حقیر بودی و مرا در تمامی لحظات یاری کردی از خدا می خواهم در آخرت با هم باشیم شاید سختیهایی که در زندگی با بنده کشیدی را جبران کنم .لطفا فاطمه رقیه و محمد حسین را ولایی تربیت کنید و بهشان بگویید که من به چه اندازه دوستشان دارم . خداوند توفیق داد هر روز دو رکعت نماز برای عاقبت به خیری از روز اول تولد بچه ها تا الان خواندم اگر در توان شما بود برایشان بخوانید . یادتان باشد در تمامی مراحل زندگی فقط توکل کنید به خدا و قناعت کنید و به هرچیزی که خداوند به شما داده راضی باشید و از کسی جز خداوند چیزی نخواهید . ببخشید که در لحظات سخت نبودم هرچند وظیفه بنده بود . اما بخاطر همه سختیها از شما عذرخواهی می کنم . از خط ولایت جدا نشوید و چادر این هدیه حضرت زهرا (س) را که امانتی دست شما هست ، را پاسداری کنید . سلام مرا به پدر و مادرتان برسان و بهشان بگو تشکر میکنم برای همه چیز .
دوست دارت آقایی

شب تولد محمد حسین
نمیدانم چه حکمتی می باشد ؟ از خداوند سی سال عمر هدیه گرفتم . اما خوب استفاده نکردم و فقط شاید افتخارم نوکری ارباب باشد و دختر سه ساله ایشان که دو فرزندم را هدیه ی این بی بی سه ساله می دانم . درست در شبی که محمد حسین متولد شد و درست در همان ساعت بنده توفیق زیارت این خانم را داشتم و حس خوبی در آن ساعات پیدا کردم . خدا را شکر و سپاس بخاطر این دو امانت .

فرزندانم فاطمه رقیه ، محمد حسین
با عرض سلام به شما دو امانت خداوند که خدا میداند شما را چه اندازه دوست دارم و عاشقتان هستم از شما خواهش می کنم که به مادرتان کمک کنید و درستان را بخوانید و در تمام مراحل زندگی فقط از خدا و ائمه کمک بخواهید شما دو نفر عزیزتر از جانم هستید . شما را قسم می دهم که باعث روسفیدی مادرتان باشید . خانم فاطمه ی عزیز حجابت راهمیشه رعایت کن .مثل مادرت چادر را که دست شما امانت است پاسداری کن .
محمد حسین عزیز شما را ندیدم اما می دانم که شما هم مثل خواهرت هدیه ی حضرت رقیه (س) به من هستید . با اینکه خیلی دوست داشتم ببینمت اما نشد . چون من صدای کمک خواستن بچه های شیعیان را می شنویدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم . در همه مراحل زندگی برای شما دو نفر آرزوی موفقیت می کنم از پدرتان راضی باشید مادرتان را تنها نگذارید گوش به فرمان امام خامنه ای باشید . به پدربزرگ و مادربزرگتان احترام بگذارید . دوست دارم خانم فاطمه حافظ قرآن و محمد حسین قاری قرآن شوند .
دوستدار شما : پدری که همیشه به یادتان است

خواهر و برادر و فرزندانشان
سلام :
فقط می توانم بگویم که دوستتان دارم . از شما خواهش می کنم مواظب پدر و مادرمان باشید و همیشه به یاد امام زمان (عج) و پشتیبان امام خامنه ای باشید . مرا حلال کنید .

تقاضایی از فرماندهان
از فرماندهان خواهش می کنم اگر خداوند توفیق شهادت را نصیبم کرد اگر جنازه ام دست دشمنان دشمنان اسلام افتاد به هیچ وجه حتی اندکی از پول بیت المال را خرج گرفتن بنده حقیر نکنند.

تقاضا از فرمانده عملیات یا حاج قاسم(سلیمانی)
از فرمانده محترم این عملیات و یا حاج قاسم در خواست دارم که(فرصتی) فراهم کنند (تا) خانواده این حقیرسراپا گناه رابرای دیداربا امام و سیدمان ایجادکرده تاشاید این کارباعث شود زحماتشان را تا حدی جبران کرده باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۶
سیدعلی مشتاقی نیا

زندگینامه شهید مسعود علیمحمدی


شهید مسعود علی محمدی در دوم فروردین سال 1340 در خانواده ای مذهبی و متدین در روستای بلوطک که در 3 کیلومتری شهرستان ایذه واقع شده است، دیده به جهان گشود و تحت تربیت پدر و مادری مومن و متدین و ارادتمند به خاندان عصمت و طهارت پرورش یافت..

در سال 1346-47 تحصیلات ابتدایی خود را در دبستانی در شهر ایذه آغاز کرد . علی محمدی با آن سن کم و جدیت تمام و احساس مسئولیت مسیر محل زندگیشان را تا ایذه با پای پیاده طی می کرد. وجود فضایل پسندیده و روحیات عالی باعث شد که عملا غمخوار پدر و مادر خود شود. دوره ابتدایی را با موفقیت و نمرات عالی سپری نموذ و دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی جلال آل احمد گذراند.

شهید علی محمدی از هوش و استعداد قابل توجهی برخوردار بود. وجود روحیه حساس، قیافه ای آرام، چهره ای خندان، گشاده رویی و خوش خلقی از ایشان شخصیتی دوست داشتنی و جذاب ساخته بود و همین امر سبب جذب دوستان زیادی شده بود و اکثر همکلاسیهای علی محمدی به یاد دارند که وی از دانش آموزان ممتاز و کوشا و از بهترین شاگردان شناخته می شد.

دوران تحصیلات متوسط در سال 1353 در دبیرستان آیت الله طالقانی شهرستان ایذه شروع کرد و با وجود مشکلات فراوان در کنار تحصیل همگام و همراه پدر به فعالیتهای کشاورزی می پرداخت، دوران دبیرستان علی مقارن بااوج گیری تظاهرات و مبارزات ملت ایران شد، او با ایراد سخنرانی و براپایی نمازجماعت در دبیرستان به مبارزه با فعالیتهای سیاسی گروهها پرداخت، او ضمن عضویت در انجمن اسلامی دبیرستان عضو نیروهای فعال مسجد جامع، سعی در برپایی کلاسهای عقیدتی و سیاسی می نمود و در سنگر دبیرستان فعالانه ضمن تبلیغ و جذب نیروهای مومن به مبارزه با افکار انحرافی رایج آن زمان می پرداخت.

پس از اخذ دیپلم در سال 1358 به جهادگران پیوست و با تمام توان در خدمت محرمین قرار گرفت و در ادامه کمیته فرهنگی جهادسازندگی شهرستان ایذه را راه اندازی نمود و در این راستا اقدام به دایر کردن کتابخانه ای بزرگ در شهر و کتابخانه های موجود در شهر را تقویت نمود. ضمن اینکه در این مدت تهیه و تکثیر نشریات، فیلم، اسلاید و دایر کردن کلاسهای تابستانی آموزش قرآن می پرداخت و او کار فرهنگی را از بزرگترین امور می شمرد.

با شروع جنگ تحمیلی شهید عزیز از جهاد استعفا و به سپاه می پیوندد و لباس سبز پاسداری را زینت بخش قامت استوار خود دیده و در همان ابتدا به عنوان مسئول پرسنلی پایگاه مشغول به خدمت شد و خدمت در پایگاه او را قانع نکرد. او به دنبال روزنه ای که به عشق بپیوندد و در اولین فرصت فرمانده پایگاه را قانع کرد و به جبهه اعزام شد. او ابتدا به عنوان نیروی تک ور در یکی از گردانهای لشکر گمنامانه مشغول به خدمت شد و در عملیات خیبر در کنار شهید جعفرزاده رزمید و به دنبال آن بنا به دستور مسئولین لشکر به سمت مسئول تعاون و فرمانده گردان انصار لشکر 7 ولیعصر (عج)مشغول به خدمت شد.

او مدرک کارشناسی را از دانشگاه شیراز (۱۳۶۴) و کارشناسی ارشد (۱۳۶۷) و دکترای فیزیک با گرایش ذرات بنیادی را از دانشگاه صنعتی شریف در سال ۱۳۷۱ کسب کرد. او از دانشجویان نخستین دوره دکترای فیزیک در داخل ایران بود و نخستین شخصی است که در ایران دکترای خود را در فیزیک دریافت نموده‌است. او ده‌ها مقاله ISI منتشر نمود. او همچنین به همراه وحید کریمی پور اولین دانشجویان پسادکترا در پژوهشگاه دانش‌های بنیادی بودند.

تخصص اصلی او ذرات بنیادی، انرژی‌های بالا و کیهان‌شناسی بوده‌است. با پژوهشگاه دانشهای بنیادی (مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات) نیز طی سال‌های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰ همکاری داشته‌اند.

از جمله درسهایی ارایه شده توسط وی می‌توان به مکانیک کوانتومی و الکترومغناطیس، مکانیک آماری، ذرات بنیادی و نظریه میدان‌های کوانتمی اشاره کرد. علیمحمدی، یکی از برگزیدگان جشنواره بین‌المللی خوارزمی در سال ۸۶ بود و در پژوهش‌های بنیادی رتبه دوم را کسب کرد.

وی از سال ۱۳۷۴ در دانشکده فیزیک دانشگاه تهران مشغول به تدریس بود و عضو هیئت علمی و ممیزه این دانشگاه بود. وی همچنین در مقاطع مختلف تحصیلی شاخه فیزیک در تربیت معلم، وی همچنین به عنوان استاد راهنما و مشاور در پروژه‌های پایان‌نامه‌های مرتبط با علوم فیزیکی، به فعالیت مشغول بوده است.

انفجار بمب در قیطریه تهران در ساعت ۷:۳۰ صبح ۲۲ دی ۱۳۸۸ روی داد. در این حادثه مسعود علی‌محمدی کشته شد، دو فرد دیگر زخمی شدند و خساراتی به ساختمان مجاور وارد شد. بمب منفجرشده در یک موتورسیکلت که به فاصله یک متری از در ورودی منزل علی‌محمدی به یک درخت بسته شده بود، جاسازی شده بود.
ادعای دستگیری عامل بمب‌گذاری

در ۲۰ آذر ۱۳۸۹ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد موفق به دستگیری عامل این بمب‌گذاری شده است. در همین ارتباط اعترافات تلویزیونی فردی به نام «مجید جمالی فشی» از صدا و سیمای ایران پخش گردید. در این مصاحبه فرد یادشده به نقش خود در ترور استاد شهید علیمحمدی اعتراف می‌کند که آموزش‌های مورد نیاز برای این ترور را در سفری به اسرائیل و دوره‌هایی را زیر نظر مامورین موساد دیده‌است وی در بخش دیگری از اعترافات تلویزیونی، مدعی می‌شود که در پادگانی نظامی در جوار اتوبان تل‌آویو اورشلیم به وی آموزش‌هایی نظیر «تعقیب و گریز، تعقیب ماشین، جمع‌آوری اطلاعات از یک محل خاص و چسباندن بمب به زیر ماشین» داده شده‌است مجید جمالی فشی یکی از اعضای تیم ملی پانکریشن ایران بوده و در مسابقات ۲۰۰۹ باکو مدال برنز دریافت کرده است.
برخی از تحلیل‌گران امور امنیتی اسرائیل در رسانه‌های آن کشور، با بررسی جزئیات اعترافات تلویزیونی «مجید جمالی فش»، اظهارات او را رد کرده‌اند
پیام تسلیت رهبر معظّم انقلاب به مناسبت شهادت آقای دکتر علیمحمدی

حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی شهادت استاد دانشمند آقای دکتر مسعود علیمحمدی را تسلیت گفتند.
متن پیام به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت استاد دانشمند مرحوم آقای دکتر مسعود علیمحمدی رضوان الله علیه را به مادر و همسر و خاندان گرامیش و به همه‌ی دوستان و شاگردان و همکارانش تبریک و تسلیت عرض میکنم.
دست جنایتکاری که این ضایعه را آفرید، انگیزه‌ی دشمنان جمهوری اسلامی را که ضربه زدن به حرکت و جهاد علمی کشور است، افشاء و برملا کرد. بیگمان همت دانشمندان و استادان و دانش پژوهان کشور، به رغم دشمن،‌ این انگیزه‌ی خباثت آلود را ناکام خواهد گذاشت. علوّ درجات آن شهید سعید و صبر و اجر بازماندگان را از خداوند متعال مسألت میکنم.

بهترین هدیه معنوی شهید علی‌محمدی به همسرش

رهبر معظم انقلاب اسلامی، سی‌ام دی‌ماه، با حضور در منزل شهید دکتر مسعود علی‌محمدی و شهید دکتر مجید شهریاری، با خانواده‌های این دانشمندان شهید دیدار کردند.
در اواسط حضور آیت‌الله خامنه‌ای در منزل شهید علی‌محمدی، همسر شهید با نشان دادن قاب عکسی به رهبر انقلاب، خاطره‌ی خود را از ماجرای سفر حج تمتع به اتفاق همسر فقیدش در سال 83، برای ایشان بازگو کرد.
وی، با تأکید بر این‌که شهید علی‌محمدی هیچ کاری را بدون مطالعه و شناخت عمیق انجام نمی‌داد، گفت: «این سفر بهترین هدیه‌ی معنوی از سوی همسرم بود؛ چرا که ماجرا و فلسفه‌ی تمام اعمال حج را به صورت لذت‌بخشی برای من بازگو می‌کرد و این، بهترین لحظات عمرم بود». خانم کرمی، افزود: «همسرم در صفا و مروه  به من می‌گفت: خودت را بگذار جای هاجر و ببین چه حسی داری. یا در رمی جمرات می‌گفت: فرض کن جای حضرت ابراهیم(ع) بودی و می‌خواستی فرزندت را ببری به قتلگاه. آن‌وقت شیطان وسوسه‌ات می‌کرد».
لازم به ذکر است رهبر انقلاب در پایان این دیدار با تقدیر از روحیات معنوی شهید علی‌محمدی، همسر و خانواده‌ی ایشان را به حفظ و انتقال این روحیه توصیه کردند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۰۸
سیدعلی مشتاقی نیا



چند شب دیدم شهید بلباسی موقع خواب نیست .
 برام جای سوال بود ؟؟
که چرا وقتی همه خوابند و موقع استراحتن ایشون نیستند.
یک شب به صورت اتفاقی ساعت از دوازده شب گذشته بود ایشون رو دیدم.
متوجه شدم شهید بلباسی شب ها وقتی بیشتر رزمنده ها خواب هستند و درگیر کار نیستند.
ایشون میرفتند داخل کیسه ها رو پُر میکردند و با ماشین کیسه ها رو جا به جا میکردند و مشغول سنگرسازی بودند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۵۳
سیدعلی مشتاقی نیا