وصیت و خاطره شهدا

در این وبلاگ سعی شده که تمامی وصیت و خاطره شهدا نوشته شود

وصیت و خاطره شهدا

در این وبلاگ سعی شده که تمامی وصیت و خاطره شهدا نوشته شود

بدانید که ما مدیون خون شهدا هستیم و باید همیشه یاد آنها باید بکنیم.
ما باید در جهاد مدافعان حرم شرکت کنیم چون خانم حضرت زینب(س) تنها است و ما باید به حضرت زینب (س) ثابت کنیم که((کلنا عباسک یا زینب)

آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات شهدا» ثبت شده است

خلوص و سعی تلا ش ( خاطره ای از شهید حسن باقری )


داشتم برای نماز ظهر وضو می گرفتم،
دستی به شانه ام زد.
سلام و علیک کردیم.
نگاهی به آسمان کرد و گفت : « علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه. باید یه کاری بکنیم . »
گفتم «مثلا چی کار کنیم؟»

گفت « دوتا کار ؛ اول خلوص، دوم سعی و تلاش .»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۳۴
سیدعلی مشتاقی نیا

حمید  سیاهکالی مرادی


راحت کلمه ی…
…دوستت دارم…

…عاشقتم…
رو بیان میکرد…
روزی که میخواست بره گفت…
“من جلو دوستام، پشت تلفن نمی تونم بگم…
…دوستت دارم…
میتونم بگم…
…دلم برات تنگ شده…
ولی نمیتونم بگم دوستت دارم…
چیکار کنم…؟!”
گفتم…
“تو بگو یادت باشه…من یادم میفته…”
از پله ها که میرفت پایین…
بلند بلند داد میزد…
…یادت باشه…یادت باشه …
منم می خندیدم و می گفتم…
…یادم هسسست…یادم هسسست…
این کلمات رمز بین ما بود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۳۰
سیدعلی مشتاقی نیا

توسل ( از خاطرات شهید محمود کاوه )


در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه".
گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم".
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط".
جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!".
گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه".
گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد".
گفتم:" چه کاری؟"
با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم".

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۰
سیدعلی مشتاقی نیا

شهادت در سجده ( خاطره ای از شهید یوسف شریف )


یوسف شریف


می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم »

یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت .

جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو ا فتاد . دیدم گلو له ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت .

صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف ا ست ».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۲۶
سیدعلی مشتاقی نیا