خاطره شهید علیرضا بی غم کلایی
سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۶ ب.ظ
عهد کرده بودم هر طور شده مراسم حنابندان را برای جوان شهیدم برگزار کنم. خواهر های شهید را صدا زدم و به آنها گفتم:
-حنا بیاورید.
در تابوت را باز کردم. خواستم حنا را روی زلفش قرار دهم، دیدم جز جمجمه چیزی از سرش باقی نماده. خواستم روی کف دستش حنا بگذارم، دیدم دست در بدن ندارد. تلاش ام را ادامه دادم. دنبال جای سالمی در بدن پسرم می گشتم. تکه استخوانی، نگاه مرا به خودش جلب کرد. حنا را روی همان تکه استخوان گذاشتم و فرزندم را برای آخرین بار بوسیدم و در تابوت را بستم.
برگرفته از مجله سبزسرخ ، شماره 113
۹۶/۰۳/۰۹