خاطره شهید مجتبی علمدار
ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده ودست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای ماموریت می رود ، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و در بازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچه حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دل گیری؟گفت:وا.. انگشتر بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، واقعا سنگین تمام می شود.
گفت: بیا امشب دو تایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.
جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیاز کردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلا باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سر ما باشد.