وصیت و خاطره شهدا

در این وبلاگ سعی شده که تمامی وصیت و خاطره شهدا نوشته شود

وصیت و خاطره شهدا

در این وبلاگ سعی شده که تمامی وصیت و خاطره شهدا نوشته شود

بدانید که ما مدیون خون شهدا هستیم و باید همیشه یاد آنها باید بکنیم.
ما باید در جهاد مدافعان حرم شرکت کنیم چون خانم حضرت زینب(س) تنها است و ما باید به حضرت زینب (س) ثابت کنیم که((کلنا عباسک یا زینب)

آخرین نظرات

زندگینامه شهید علی محمد اربابی

دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۲۶ ب.ظ

زندگینامه شهید علی محمد اربابی


على‏ محمّد در 1344/12/01 در بیدگل و در خانواده‏اى متدیّن و مستضعف دیده به جهان گشود . شش ساله بود که به‏ جاى قدم گذاشتن در مسیر مدرسه و تحصیل ، به‏ خاطر وضع نامساعد مالى خانواده ، در کنار پدرش در کوره‏ هاى آجرپزى مشغول کار شد .
 
علاقه وافر او به تحصیل موجب شد تا در کنار آن کار طاقت‏ فرساى روزانه، تحصیل خود را در دبستان شبانه آغاز کند .
سال 57 که زمان نتیجه‏ دهى مبارزات حق‏ طلبانه ملّت قهرمان ایران به رهبرى امام خمینى  قدس‏ سره بود ، ایشان علاقه زیادى به فعّالیت‏هاى سیاسى از خود نشان مى‏ داد .

 
با پیروزى انقلاب اسلامى و تشکیل نهادهاى انقلابى ، او ضمن ادامه تحصیل در دبیرستان با پایگاه‏هاى بسیج شهر همکارى مى‏ کرد.
با شروع جنگ تحمیلى ، اوّلین بار در 1360/06/05 به جبهه‏ هاى غرب اعزام و سپس در عملیّات‏ هاى فتح ‏المبین و بیت ‏المقدّس شرکت کرد و در همان سال به عضویّت رسمى سپاه درآمد .
على‏ محمّد پس از مدّتى فعّالیت در اعزام نیروى بسیج سپاه کاشان به لشکر 8 نجف اشرف اعزام و به‏ عنوان فرمانده گروهان گردان محمّد رسول ‏اللّه  صلى‏ الله‏ علیه ‏و ‏آله در عملیّات شرکت نمود . آن بزرگوار سپس در مسئولیّت‏ هاى مختلف لشکر از جمله جانشین و مسئول آموزش نظامى ، مسئول واحد بسیج ، مسئول قرارگاه و پشتیبانى لشکر ، جانشین ستاد لشکر ، مسئول ستاد تیپ زرهى لشکر همکارى کرد و به‏ عنوان فردى مدیر و لایق ، مورد توجّه خاصّ فرماندهى لشکر قرار گرفت ؛ به ‏طورى‏ که تأسیس و راه‏ ندازى هر مجموعه جدیدى به ایشان محوّل مى‏ شد .
 
اواخر سال 1364 درحالى ‏که با بدنى مجروح در خانه بسترى بود ، بنا به اصرار دوستان و والدین با خانواده ‏اى مذهبى ازدواج نمود ولى چند روزى از این پیوند نگذشته بود که به ‏دلیل نزدیک شدن عملیّات والفجر 8 ، وقتى ضرورت حضورش را در لشکر تلفنى به او خبر دادند با همان بدن مجروح ، خود را به رزمندگان اسلام رساند .
 
سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمى فرمانده شجاع لشکر 8 نجف در این مورد مى ‏گوید : «اربابى هرگاه فراغتى پیدا میکرد در جمع بسیجى‏ ها بود . او به آنها عشق مى ‏ورزید ؛ لذا سعى مى‏ کرد بیش‏تر وقت خود را با آن‏ها بگذراند . حول و حوش عملیّات والفجر 8 ازدواج کرد ولى سه روز پس از ازدواج ، شنیدم که مى ‏گفتند ، اربابى برگشته است . من ناراحت شدم و وقتى او را دیدم ، گفتم : چرا آمدى ؟ تو تازه ازدواج کرده‏ اى و باید چند روز مى ‏ماندى . برگرد ، چند روزى بمان؛ بعد بیا . ولى او اصرار و پافشارى مى‏ کرد که در جبهه بماند . تحمّلم تمام شد و با تندى گفتم : اربابى ! باید برگردى ، همین امروز به خانه برو !
او درحالى که داشت موتورسیکلتش را روشن مى ‏کرد که با آن نزد بسیجى ‏ها برود ، نگاهى به من کرد ملتمسانه درحالى ‏که بغضش ترکید ، و اشکش جارى شده بود ، گفت : احمدآقا ! اجازه بدهید باشم . بگذارید بین بچه‏ ها بمانم . دیگر نتوانستم مقاومت کنم و سکوت کردم ؛ چون سکوت علامت موافقت است »
 
آن شهید قبل از عملیّات کربلاى 4 ، به سمت رئیس ستاد لشکر 8 نجف منصوب شد و با شروع عملیّات کربلاى 4 ، درحالى ‏که فرمانده لشکر (سردار احمد کاظمى) مسئولیّت پشتیبانى و عقبه لشکر را به او محوّل کرده بود ، با اصرار فراوان در خطّ مقدّم جبهه حضور پیدا کرد و سرانجام در ساعت 1/30 بامداد 1365/10/05 روى اسکله خرّمشهر (روبه‏روى جزیره امّ‏الرّصاص) به آرزوى دیرینه خود نائل آمد .
شهید احمد کاظمى درباره اعلام تاریخ شهادت توسّط شهید على‏ محمّد اربابى و بى‏قرارى‏هاى او براى عروج عرشى‏ اش حسین مى‏ گوید: «در سال 65 توفیق تشرّف به حجّ ابراهیمى یافتم . هنگامى که با اربابى خداحافظى مى‏ کردم نامه ‏اى به من داد و سفارش کرد این نامه را در طول راه بخوانم . گویى زادِ راه سفر مکّه‏ ام بود . نامه را گرفتم و از هم جدا شدیم .
در طول راه به فکر اربابى و نامه‏ اش افتادم . نامه را باز کردم ، با خطّى زیبا و کلماتى لطیف و دلنشین که از سویداى قلبش برخاسته بود ، برایم نامه نوشته بود وقتى نامه را خواندم متوجّه شدم چرا این مطالب را حضورى با من مطرح نکرده بود، چرا مى‏ خواسته در راه مکّه باشم تا نتوانم به درخواستش جواب رد بدهم .
 
در نامه نوشته بود : در عملیّات آینده (کربلاى 4) اجازه بده در گردان‏هاى رزمى انجام وظیفه نمایم . خواهش مى‏ کنم از حضور من در خطّ مقدم ممانعت نکن . من مى ‏دانم که تا شش ماه دیگر شهید خواهم شد . پس این چند صباح اجازه بده با بسیجى‏ ها باشم .
 
همین‏طور که نامه را مى‏ خواندم ، مثل این‏که یک سطل آب سرد روى بدنم مى‏ریختند . عرق سردى بر وجودم نشست و لرزیدم .
خدایا! اگر اربابى شهید شود، اگر او نیز برود ، چه مى ‏شود ؟ نه ، خدایا ! اربابى را براى لشکر اسلام حفظ کن .
دقیقا سرِ موعد مقرّر ، سرِ شش ماه ، در انتهاى عملیّات کربلاى 4 به دیدار یار رفت » .
 
شهید بزرگوار احمد کاظمى در مورد خودسازى ، ایمان و درایت شهید على‏ محمّد اربابى مى ‏گوید : «رزمندگان اسلام به‏ خصوص سرداران شهید ما ، اکثرا انسان‏ هاى پاک و با لیاقتى بودند که در جبهه‏ هاى جنگ که به فرموده رهبر بزرگوارمان حضرت امام راحل ، دانشگاه انسان ‏سازى است ، ساخته شدند . جوهره وجودى آنان قابلیّت داشت و در محیط جبهه از قوّه به فعل درآمد و ساخته شدند ولى على‏ محمّد اربابى علاوه بر آن‏که انسانى پاک و با لیاقت بود ، قبل از جنگ و حضور در جبهه ، خود را ساخته بود ؛ به همین دلیل نهال وجودش در جبهه به ثمر نشست و توانست مسئولیّت‏ هاى مختلفى را که در طول جنگ برعهده ‏اش مى‏ گذاشتیم ،
به‏ خوبى انجام دهد . گرچه در ابتدا سعى مى ‏کرد از پذیرش آن طفره رود .

اربابى مى‏ گفت : این مسئولیّت را به فرد باکفایت ‏ترى واگذار نمایید ، بنده هم در خدمتش هستم و هر کمکى از دستم برآید ، انجام مى ‏دهم ولى باکفایت ‏تر از خودش کسى نبود . وجودش آن‏چنان مایه برکت بود که هرجا بود و هر مسئولیّتى برعهده ‏اش بود ، به‏ خوبى از عهده آن برمى ‏آمد ؛ چون خود را در مقابل خدا مسئول و جوابگو مى ‏دید .
 
او خیلى زود با جمع هماهنگ مى ‏شد و قابلیّت‏هاى فراوانش را به سرعت بروز مى‏ داد . هرگاه کار تخصّصى برعهده‏ اش مى ‏گذاشتیم ، یکى دو روز بعد ، چنان روحیه و استعدادى از خود نشان مى‏ داد که گویى استادترین فرد در این فن است ».

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۱۹
سیدعلی مشتاقی نیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی