وصیت و خاطره شهدا

در این وبلاگ سعی شده که تمامی وصیت و خاطره شهدا نوشته شود

وصیت و خاطره شهدا

در این وبلاگ سعی شده که تمامی وصیت و خاطره شهدا نوشته شود

بدانید که ما مدیون خون شهدا هستیم و باید همیشه یاد آنها باید بکنیم.
ما باید در جهاد مدافعان حرم شرکت کنیم چون خانم حضرت زینب(س) تنها است و ما باید به حضرت زینب (س) ثابت کنیم که((کلنا عباسک یا زینب)

آخرین نظرات

۲۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

احترام افسر عراقی به یک روحانی


افسر نزار جدی بود.
از آن سنگ‌دل‌ها.
از کنارشان رد می‌شد که حاج‌آقا از صف بیرون آمد و گیوه‌ای که بچه‌ها بافته بودند داد دستش.
تعجب کرد پرسید این چیه؟‌
حاج‌آقا گفت هدیه است برای شما.
چند لحظه‌ای مکث کرد نگاهی به حاج‌آقا انداخت و نگاهی به گیوه،
دستش را بالا آورد احترام نظامی گذاشت و بیرون رفت.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۴۱
سیدعلی مشتاقی نیا


…نگاهی به معنای شهادت خواهیم داشت. متأسفانه اغلب متفکران علوم انسانی در دوران معاصر، مخصوصاً در مغرب زمین، آن چنان که اهمیت این پدیده الهی اقتضا می کند، آن را مورد توجه قرار نداده اند!اهمیت پدیده شهادت در درجه ای است که اگر در تاریخ بشری جز یک فرد شهید وجود نداشت، برای اثبات آهنگِ عالیِ عالم هستی که بیان کننده هدف اعلای حیات است کافی بود، چه رسد به این که ما در طول تاریخ، ده ها و بلکه صدها هزار شهید می بینیم که با اعتلا بخشیدن و تکمیل شخصیت خود در دفاع از انسانیت و ارزش های آن، از زندگی طبیعی چشم پوشیده و به حیات حقیقی نایل گشته اند.
در این جا به توضیح مختصر درباره پدیده «شهادت» می پردازیم. این توضیح در حقیقت توصیفی مختصر درباره برخی از ابعاد اصیل این حقیقتِ عظما می باشد.

شهادت چیست؟
اشاره

شهادت عبارت است از: پایان دادن به جریان حیات [که در متن طبیعت، مطلوبِ مطلق است] در کمال هشیاری و آزادی و آشنایی با ماهیت و مختصات آن، با این هدف گیری که ذیلاً مطرح می نماییم:

بعضی از ابعاد شهادت
بُعد یکم- پایان دادن به زندگی طبیعی در راه دفاع از ارزش ها و حیات حقیقی افراد جامعه.
بُعد دوم- شکافتن کالبد مادی و به پرواز درآوردن روح به مقام شهود الهی، در راه وصول به جاذبیت کمال، برای بزرگداشت «حیات معقول» خود و دیگران.
بُعد سوم- تعیین کننده ملاک و میزان برای زندگی قابل توجیه در این دنیا.

البته بدیهی است کسی که حقیقت و ارزش واقعی حیات برایش مطرح نیست و از حیات جز خوردن و خوابیدن و اشباع خواسته های حیوانی چیز دیگری نمی فهمد، نه شهادت برای او قابل درک است و نه حیات حقیقی که دارای عالی ترین ارزش است.
برای توجه به عظمت شهادت، فهمیدن دو حقیقت شرط اساسی است:
1-    اهمیت مطلق زندگی.
2-    اهمیت هدفی که شهادت برای آن تحقّق می یابد.

با درک این دو حقیقت است که معنای از دست دادنِ اختیاریِ حیات با -کمال آگاهی و انبساط فهمیده می شود.
درباره اهمیت و عظمت فوق العاده زندگی، مطالب فراوانی گفته شده است. ما در این جا به بیان یک مطلب اکتفا می کنیم: اگر به کسی که از نعمت عظمای حیات برخوردار است و با کمال اعتدال جسمانی و روحانی زندگی می کند، پیشنهاد شود که شما میان دو چیز اختیار دارید که یکی را انتخاب کنید:
1-    ادامه حیات با برخورداری از عقل و وجدان و دیگر استعدادهای کمالی؛
2-    مالکیت جهان با اختلال در بهره برداری از جوهر والای حیات و عظمت و مزایای آن.

بدیهی است که انسان عاقل و هشیار که از سلامت روانی و عقلی برخوردار است، ادامه حیات با کمال اعتدال جسمانی و روحانی را انتخاب خواهد کرد.هر اندازه انسان شهید از مزایا و عظمت های حیات آگاه تر باشد و هر چه بیشتر توانایی استفاده از آن ها را داشته باشد، شهادت او از عظمت بالاتری برخوردار می گردد.

نمونه ای از عظمت های حیات آدمی
انسان در حال زندگی است که:
•    از زیبایی ها لذت می برد.
•    از عقل و وجدان استفاده می کند.
•    محبت و عشق می ورزد.
•    به اکتشاف نایل می آید.
•    حقایق را شهود می کند.
•    شکوه عالم هستی را درک می کند.
•    از عدالت و حق دفاع می نماید.
•    طعم آزادی و اختیار معقول را می چشد.
•    از علم و معرفت و جهان بینی، کسب روشنایی می نماید.
•    از لذت خدمت به همنوعان خود برخوردار می گردد.
•    می تواند جهانی را آباد کند.
•    لذت نظم و قانون گرایی را درمی یابد.
•    از شوق احیای انسان ها، به پرواز درمی آید.
•    طعم عواطف ارتباطهای نسبی و سببی را درک می کند.
•    با ابداعات هنری سازنده، به عظمت احساسات درونی خود پی می برد.
•    با فعالیت های عقلانی سالم، همنوعان خود را از سقوط نجات می دهد و زمینه را برای پیشرفت تکاملی آنان آماده می سازد.
•    با گسترش «من» بر جهان هستی، جهان را درون خود درمی یابد.

مسلّم است که امتیازها و عظمت های زندگی بیش از حد شمارش های معمولی است. انسانِ آگاه با از دست دادن هریک از این امتیازات و عظمت ها در حقیقت جهانی را از دست می دهد، زیرا هریک از آن ها به تنهایی می تواند هدفی برای زندگی و توجیه کننده آن باشد. حال، می توانیم این معنی را به خوبی درک کنیم که چرا شهادت امام حسین علیه السلام باعظمت ترین شهادتی است که در تاریخ بشر بروز کرده است، زیرا او با شناخت همه ابعاد و امتیازات زندگی و توانایی بر برخورداری از آن ها، دست از زندگی شسته است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۲۲
سیدعلی مشتاقی نیا
وصیت نامه شهید حسن باقری ( غلام حسین افشردی )

 فعلاً انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای تمام مستکبران در آمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان .
 ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان سرجنگ داریم و در رابطه با این هدف ، جنگ با صدام یزید فقط مقدمه است
 در این موقعیت زمانی و مکانی ، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت ، خیانت به پیامبر اکرم ( ص ) و امام زمان ( عج ) ، و پشت پازدن به خون شهداست .

ملت ما باید خودش را آمادة هر گونه فداکاری بکند.
 در چنین میدان وسیع واین هدف رفیع انسانی و الهی جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پاافتاده است . و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا کنیم.

 در مورد درآمدها چیزی به آن صورت ندارم و همین بضاعت مزجاته را هم خمسش را داده ام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند

درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ، امام خمینی .
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان ( عج )
غلامحسین افشردی ساعت 12 شب

اشخاص

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۱۷
سیدعلی مشتاقی نیا


ناصر کاظمی در 12 خردادماه 1335 در خانواده‌ای معتقد و اهل تقوا در تهران دیده به جهان گشود و از همان ابتدای زندگی، با قشر محروم جامعه ،‌آشنا و همراه شد.
ناصر دوره ابتدایی را با نمره‌های خوب پشت سر گذاشت تا وارد دبیرستان شد او در این سنین ، با شور و علاقه به مطالعه کتاب‌های دینی پرداخت تا بنیادهای اعتقادی و اخلاقی خود را با معارف اسلامی استوار سازد.

وی پس از پایان دوره متوسطه، با شرکت در کنکور، در رشته ها « پیراپزشکی و تربیت بدنی» پذیرفته شد و بنا به علاقه‌ای که داشت تحصیلاتش را در تربیت بدنی ادامه داد ناصر همزمان با تحصیل، به کار معلمی و تدریس در مدارس جنوب شهر تهران همت گماشت و بخش مهمی از حقوق معلمی خود را صرف خریدن کتاب‌های دینی برای شاگردانش کرد.

کاظمی در این کلاس‌ها با طرح مباحث دینی، اجتماعی و سیاسی دانش آموزانش را نسبت به مشکلات روز و نیازهای قشر جوان آْگاه کرد.


او در روند همین مطالعات و فعالیت‌های اجتماعی خود، به ماهیت وابسته و فاسد رژیم شاه پی برد و از سال 1365 به مبارزات سیاسی خود شدت و وسعت بخشید. در همین سال شکنجه در ژاندارمری، به دادگستری منتقل و از آن پس،‌ در «زندان قصر»‌ محبوس شد.

ناصر کاظمی با اوج گیری مبارزات مردم مسلمان ایران علیه رژیم ستمشاهی، همراه جمعی از زندانیان سیاسی،‌ از زندان آزاد گردید و جدی‌تر از گذشته به مبارزه پرداخت و تا پیروزی انقلاب اسلامی، لحظه ای آرام نگرفت. ناصر کاظمی، در خردادماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد تا تجربیات خود را در این نهاد مقدس به کار بندد.

پس از گذرانیدن دوره کوتاه آموزش نظامی، برای خدمت در استان «سیستان و بلوچستان» راهی آن منطقه شد و حدود چهار ماه در شهرستان «زابل» به مردم محروم و مستضعف ناحیه خدمت کرد.

به دنبال غائله «خلق عرب در خوزستان» به این استان رفته و به مقابله با توطئه گران برخاست و تا آخر غائله در خرمشهر ماند.


کاظمی هنوز از این توطئه نیاسوده بود که برای مبارزه با گروهک‌های ضد انقلاب کردستان، راهی این خطه از میهن اسلامی شد و به پیشنهاد شهید محمد بروجردی، فرمانده وقت سپاه کردستان، همراه چند نفر، در 10 دی ماه 1358 به «پاوه » رفت.

ناصر فعالیت خود را در پاوه، با سمت «فرماندار» آغاز کرد. وی که در این مسوولیت شایستگی لیاقت و کاردانی خود را نشان داده بود بزودی علاوه بر مسوولیت فرمانداری، به فرماندهی سپاه پاوه نیز منصوب گردید. او بیشتر جلسات خود را با مسوولان شهر، پس از فعالیت طاقت فرسای روزانه و در نیمه های شب می‌گذاشت و در تمام مدت مسوولیت خود برای حل مشکلات مردم شهر، از هیچ کوششن دریغ نمی‌کرد.

ناصر کاظمی از راه ایجاد وحدت بین سپاه و ارتش و به کارگیری نیروهای مردمی و طراحی چند عملیات، موفق می‌شود تمام مناطق تحت اشغال ضد انقلاب را از چنگ آنها خارج کند و آْرامش را به منطقه برگرداند. او معتقد بود که مناطق کردنشین،‌ های پاکسازی، از مردم بومی استفاده می کرد که این اعتقاد او سبب برقراری ارتباط عاطفی میان او و مردم شد و موجبات آزادی و پاکسازی منطقه «نوربان» و قشلاق»‌در راه پاوه را فراهم کرد. خبر این پیروزیها در منطقه می‌پیچید و رعب و وحشت زیادی در دل ضدانقلاب می‌افکند.


آزادسازی و پاکسازی «باینگان»،‌ «نودشه»، «نیسانه»،‌ «نروی»‌،‌ «‌نوسود» ،‌کله چناره و شمشی،‌ از دیگر فعالیتهای این شهید بزرگوار است. وی همچنین برای مقابله با گروه‌های مسلح ضد انقلاب در کردستان تیپ ویژه شهدا را تشکیل داد و فرماندهی آن را به عهده گرفت.

ناصر پس از یک سال و نیم خدمات ارزشمند در پاوه ، به سنندج رفت و به عنوان « مسوول سپاه پاسداران کردستان» منصوب گردید. پاکسازی مناطق حساسی همچون جاده«‌بانه- سردشت»، کامیاران،«‌مریوان»،«تکاب»،‌«صائین دژ»،‌«‌بوکان»،«سد بوکان»، از جمله اقدامات متهورانه او به شمار می‌رود.

شهید کاظمی با تمام عشق، در خدمت مردم محروم بود. در کردستان، درخشید و چنان شخصیت والایی از خود بروز داد که مردم ، دل در گرو محبت او سپردند و حتی نام« ناصر» را بر کودکانشان برگزیدند و بر این نام مباهات کردند.

هوشمندی ، بصیرت، شجاعت و قاطعیت، از ویژگیهای بارز شهید ناصر کاظمی بود. کردستان به وجود او مباهات می‌کرد و در کنار او احساس تنهایی و غربت نداشت. این میداندار بزرگ جهاد سر انجام در تاریخ 6 شهریور1361،‌در حین پاکسازی محور پیرانشهر- سردشت، در یکی از روستاها، بر براق شهادت نشست و کردستان را در سوگ خود نشاند


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۰۵
سیدعلی مشتاقی نیا



ورودی سال 77 رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود. علاوه بر درس، در کانون نهج‌البلاغه و بسیج دانشجویی نیز فعالیت می‌کرد. از سال سوم به دنبال فعالیت‌های پژوهشی بود. یک روز آمده بود توی اتاق و گفت "پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم".

یک ماهی‌تابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهی‌تابه. کبریت بهش زد و گفت «در رو!».

دویدیم پشت درخت‌ها. چند ثانیه بعد یک دفعه ماهی‌تابه گَر گرفت. مثل فشفشه این طرف و آن طرف می‌رفت. آتش که تمام شد، رفتیم سر وقت قابلمه. قدر یک کف دست سوراخ شده بود. مصطفی از اینترنت یک جور سوخت موشک را پیدا کرده بود؛ داشت درصد مواد را آزمایش می‌کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۷
سیدعلی مشتاقی نیا


اوایل آشنایی من و محمدرضا، وقتی دم به دم همدیگر دادیم یادم می‌آید که به دلیل تسلط من بر حرفه عکاسی زیاد در این مورد صحبت می کردیم. محمد به این رشته علاقه داشت و می‌گفت: به عکاسی علاقه مندم و در مقابل تو هیچ هنری ندارم.

وقتی می دیدم اینطوری مودبانه حرف می‌زند و افتاده حال است به شوخی می‌گفتم: چقدر مودب هستی آقا جون شهید بازی در نیار. او جواب می داد: ما هنر شهادت نداریم.

هر بار این این جمله را از او می شنیدم در دلم نهیبی می‌زدم و نگاهی به چهره‌ محمد می‌کردم و در دلم می‌گفتم: احساس می‌کنم تو هنرش را داری. به خودش هم چند بار گفتم. جوابش این بود: «من آرزوی شهادت دارم اما خداوند صلاح ما را بهتر می‌داند.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۵
سیدعلی مشتاقی نیا



بسم ا... الرحمن الرحیم 
""وجعلنا هم أئمه یهدون بأمرنا و أوحینا الیهم فعل الخیرات أقام الصلوة وأیتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین"" .آیه ٧٣سوره انبیاء
امروز روز اعزام بود مقداری هیجان وتردید در دلم بود به همین دلیل خواستم از قرآن مددی بگیرم در دلم توسل به آقا امام زمان عج نمودم و این آیه آمد از خواندن این آیه پشتم لرزید و اشک از چشمانم سرازیر گشت چون من خود را هرگز لایق این آیه نمیدانم اما دلم قرص و محکم تر از گذشته گردید ان شالله که فردای قیامت که در خون خود غوطه ور در محشر محشور گردم باشد تا شرمنده آقا امام زمان عج و رهبر عزیزتر از جانم امام خامنه ای عزیز نباشم.
ای برادران و خواهران گرامی من ،بدانید که من به اختیار وداوطلبانه به جنگ با دشمنان اسلام رفته ام این جنگ ،جنگ کفر با اسلام عزیز است وتا روزی که خداوند به بندگان صالحش وعده داده است ادامه خواهد داشت این زندگی چند روزه دنیای زر وزور وتزویر برای سیاه نمودن چهره اسلام عزیز ورحمانی وناب محمدی دست به دست هم داده اند برما فرزندان سیدعلی خامنه ای تکلیف است که جان ناقابل  خود را فدای اسلام عزیز کنیم تا بلکه با جان ناقابل خود بتوانیم برای اسلام عزیز ذره ای خدمت کنیم و اما سخنی با کسانی که با رهبر عزیزمان فاصله گرفته اند و...
های ای یاران دیروز و آشنایان غریبه شده به گوش باشید که فردای قیامت باید جوابگوی خون شهدا و امام شهدا باشید 
مگر نشنیدید که امام خمینی (ره) آن معمار کبیر انقلاب فرمود چه من در میان شما باشم و نباشم نگذارید این انقلاب و کشور به دست نا اهلان بیافتد به خود بیایید و توبه کنید باشد که رستگار شوید.
آخرین درخواست حقیر این است که سلام مرا به آقا و رهبرم برسانید و بگویید که این سرباز کوچک خود را در نماز شبهایش دعا نماید تا بلکه خداوند به واسطه دعای ایشان از سر تقصیرات و گناهان من در گذرد.
والسلام علیکم و رحمت ا... وبرکاته. 
بنده رو سیاه وگنه کار خدا سیدسجاد روشنایی
٧:٣٠ صبح مقر گردان سوم ٩٤/٩/٢٩

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۱۹
سیدعلی مشتاقی نیا

زندگینامه  شهید مصطفی احمدی روشن


مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور 1358 چشم به جهان گشود.

  در سال 1377 در رشته مهندسی شیمی وارد دانشگاه صنعتی شریف می شود.

  وی از بسیجیان فعال بود و در دوران دانشجویی به عنوان معاون فرهنگی بسیج دانشجویی دانشگاه شریف فعالیت می نمود.

 شهید احمدی شخصی ولایتمدار و از شاگردان آیت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بوده است.

 در سال 1381 در رشته مهندسی شیمی موفق به دریافت مدرک کارشناسی گردید.

 وی دانشجوی دکترای دانشگاه صنعتی شریف و از نخبگان این دانشگاه به شمار می رفته است. این شهید که به عنوان استاد دانشگاه نیز فعالیت می کرد دارای چندین مقاله ISI به زبان های انگلیسی و فارسی بوده است.

 شهید احمدی روشن عضو هیئت مدیره یکی از شرکت های تامین کالای نیروگاه هسته ای نطنز اصفهان بود که در زمینه تهیه و خرید تجهیزات هسته ای فعالیت داشت.

  این شهید بزرگوار در هنگام شهادت معاون بازرگانی سایت نطنز بوده است. معاون بازرگانی سایت نطنز شخصی شوخ و باصفا و در عین حال در مدیریت جدی و قاطع بوده است.

  به گفته دوستان وی، شهید احمدی روشن فردی ولایتمدار، اخلاق مدار و شوخ طبع بود، شهادت آرزوی شهید احمدی روشن بود، او از شهادت نمی ترسید و امروز به آرزویش رسید.

 شهید احمدی همیشه می گفت دعا کنید تا من شهید شوم و اگر شهید شدید دست من را هم بگیرید.

  شهید احمدی دارای روحیه بسیجی و جهادی بود. او فردی خاص بود و دشمنان خوب فهمیدند که چه کسی را ترور کنند.وی اهل نماز اول وقت بود.

ایشان دارای پشتکار بالا، پرتوان، پرتلاش، پرانرژی و توانمند در عرصه اجرایی و علمی بود.او در خط ولایت

سرسپرده بود، همیشه می گفت دعا کنید مثل ابراهیم مالک اشتر نشوم و مختار را تنها نگذارم.

شهید احمدی در راهپیمایی عظیم 9 دی حضور داشت و یک ولایتمدار به معنای واقعی بود، او شیفته رهبر معظم انقلاب اسلامی بود

  شهید احمدی روشن صبح چهار شنبه 21 دی ماه 90 بر اثر انفجار یک بمب مغناطیسی در خودروی خود در میدان کتابی ابتدای خیابان گل نبی تهران بدست عوامل استکبار به شهادت رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۱۹
سیدعلی مشتاقی نیا


مرتب می گفت: من نمی دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذاهم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه!؟
بالاخره با کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل یک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ ونیروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی وخوردن کله پاچه دارند. اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. آنها را آورد و روی زمین نشاند. یکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد. بعد شروع به صحبت کرد:
خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد. اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند. بعد ادامه داد: شما متجاوزید. شما به ایران حمله کردید. ما هر اسیری را بگیریم می کُشیم ومی خوریم!!
مترجم هم خیلی تعجب کرده بود. اما سریع ترجمه می کرد. هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه می کردند. من و چند نفر دیگر از دور نگاه می کردیم و می خندیدیم.
شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبان کله را درآورد. جلوی اسرا آمد وگفت: فکر می کنید شوخی می کنم؟! این چیه!؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت. ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود. مرتب ناله می کردند. شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست!! زبان،می فهمید؛زبان!!
زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما باید بخوریدش!
من و بچه های دیگه مرده بودیم ازخنده ،برای همین رفتیم پشت سنگر.
شاهرخ می خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد. وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشم کله وحسابی آنها را ترسانده بود.
ساعتی بعد درکمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد. البته یکی از آنهاکه افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد.بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند.
آخر شب دیدم تنها درگوشه ای نشسته. رفتم وکنارش نشستم. بعد پرسیدم :
آقا شاهرخ یک سوال دارم؛ این کله پاچه، ترسوندن عراقی ها،آزاد کردنشون!؟ برای چی این کارها رو کردی؟!
شاهرخ خنده تلخی کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببین یک ماه ونیم از جنگ گذشته، دشمن هم ازما نمی ترسه، می دونه ما قدرت نظامی نداریم. نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده. چند روز پیش اسرای عراقی را فرستادیم عقب، جالب این بود که نیروهای نفوذی دشمن اسرا رو ازما تحویل گرفتند. بعدهم اونها رو آزاد کردند. ما باید یه ترسی تو دل نیروهای دشمن می انداختیم. اونها نباید جرات حمله پیدا کنند. مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیروهای دشمن پخش می شه!__

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۰
سیدعلی مشتاقی نیا


یکی دو ماه قبل بود که برای ضبط تیتراژ یکی از برنامه های تلویزیونی، به دنبال لباس آتش نشانی بودیم و به خاطر گران‌قیمت بودن آن کسی حاضر به امانت دادن آن نمی شد.

بالاخره از طریق یکی از دوستان، آتش نشانی به من معرفی شد و در ایستگاه آتش نشانی امام حسین(ع) با او قراری گذاشتم تا چند ساعتی لباسش را به امانت بگیرم.

حین گپ و گفت کوتاهم ناگهان گفت: کسی را سراغ داری بدون تشریفات و دردسر مرا به سوریه بفرستد؟ دوست دارم مدافع حرم باشم و عاقبت بخیر..

امروز اولین نفری که شهادتش مشخص شده، همان کسی است که عاشق شهادت بود.


روایت حمید مرواندى،تهیه کننده برنامه دوباره گوش کن از شهید جوان

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۴۳
سیدعلی مشتاقی نیا